سرو چـهارهزار ساله - ابرکوه ، یزد
براستی چه بر تو گذشته است!
چه چیزهایی را در طول این دوران به چشم ندیده ای!
چه نسل هایی را که پشت سر گذاشته ای.
چه فراز ها و چه فرود های تاریخی که نچشیده ای!
چه کسانی از پیش پای تو طی طریق کرده اند ، به تو تکیه داده اند ، زیر سایه تو آرمیده اند و قیلوله بجای آورده اند
شاید هم نفسی در ساز دمیده اند...
چه روزها و چه شب ها ، چه مهتاب ها و چه سحرها ، چه خوشی ها و چه ناخوشی ها ، چه بهارها و چه خزان ها ، و چه و چه و چه....که تو ندیده ای!
تو خود برترین کتاب تاریخ زنده ای!
و براستی که چه بر تو نـــگذشته است!
کمی بیشتر بخونید :
http://www.momenin.org/p5/p078.htm-----------------------------------------------
امروز داشت از تلویزیون این سرو رو نشون میداد.اتفاقی دیدم
واقعا چقدر جالب بود.چه صلابتی داشت...
همیشه با دیدن بعضی صحنه ها و مکان ها ، یک حس بقول اونور آبی ها نوستالژیک (یا همچین فرمی) بهم دست میده! یک احساس مبهم اما آشنا. یعنی با دیدن اونها ،انگار یک ارتباطی بین من و اون صحنه یا مکان یا چیز بوجود میاد که احساس میکنم در عین بی ربطی به اون مرتبطم! یه روزی اونجا بودم ، اون رو لمس کردم ، باهاش زندگی کردم ، و ازش خاطره دارم.... حسی به این نزدیکی! و وقتی دقت میکنم درش ، میبینم همه ش رنگ و بوی گذشته میده. اما کی ؟!
گاهی وقتا یهو به دلم میافته و کنجکاو میشم بدونم که مثلا، روی این تکه زمینی که الان من نشسته م ، 100سال پیش ، 400 سال پیش ، 1000 سال پیش ، یا شاید اصلا 4000 هزار سال پیش ، چه کسی یا کسانی زندگی میکرده؟ ، اینجا چه مکانی بوده؟ ، چه اتفاق هایی افتاده؟!
یا مثلا توی کوچه یا خیابون که رد میشم ، به خودم میگم تو همون تاریخ ها ،چه کسانی و چه گروه و فرقه و نسلی مثل من از اینجا رد میشدن ؟!
خوب شاید این برای خیلی ها بی اهمیت و مسخره باشه
، اما برای من، این هم خودش نوعی داستان هست و هر داستانی هم ارزش شنیدن داره!