کافه زندگی

کافه زندگی

حوصله‌ی شرح قصه نیست...🌷

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

شدیدا پیشنهاد میشه ویدئوهای Alireza24 رو ببینید، همه!

*پی نبشت

Alireza24 بهترین ویدئو بلاگر ایرانی هست که بنده میشناسم. ویدئوهای تمیزی میسازه. موضوعاتش دقیقا جزء دغدغه های ذهنی خودم هم بوده. و همینطور اینکه در کارش هوش و ذکاوت بخرج میده و من ازش خوشم میاد...
امیدوارم همیشه ادامه بده.
ویدئو های کاملش رو میتونید از شبکه ی خودش با همین نام در یوتیوب تماشا کنید. گرچه چندتایی هم از کارهاش در آپارات هست.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۰۳
مجتبے ‌‌

این فیلم چقدر بزرگه ؟!
نمیدونم....
اما اونقدری بزرگ هست که در بین 10 فیلم برتر تاریخ سینما قرار بگیره
خیلی خوشم میاد ازش.از بهترین فیلمای مردونه س!

در باشگاه مشت زنی آدم ها  به دنبال زد و خورد نبودند...
شاید به دنبال تخلیه روانی،بروز خود واقعی، سبک شدن و نهایتاً آرامش بودند!
آرامش... چیزی که بشر خودش رو برای رسیدن بهش از بدو تاریخ تا به امروز ، خفه کرده! و بهش نرسیده...




 

  (تصویر مربوط به سکانس نیست)

ادوارد نورتون :  یه ضرب المثل قدیمی هست که میگه همیشه کسی رو که دوست داری آزار میدی!
                          خب، تقریبا هم همینطوری میشه...





 
        (تصویر مربوط به سکانس نیست)

براد پیت :   من توی باشگاه مشت زنی قوی ترین و باهوش ترین مردایی رو می بینم که تا حالا شناختم
                   من این نیروی درونیُ احساس می کنم
                  همه آدمای مربوط به یه نسل!
                  بنزین پر میکنن
                  میز تمیز میکنن
                  و یا قربانی هایی با یقه های سفید هستن

                 اگهی های مربوط به ماشین و لباس جذابیت خاص خودشون دارن
                 ما کارایی رو می کنیم که ازشون متنفریم ، چون میخوایم با پولش چیزایی رو بخریم که بهشون احتیاجی نداریم

                 ما بچه های نسل وسط تاریخ هستیم
                 هیچ هدف و مقصدی نداریم
                 هیچ جنگ بزرگی نداریم
                 رکود شدید نداریم
                 جنگ بزرگ ما یه جنگ روحیه
                 رکود شدید، در زندگی خود ماست

                 همه ما بزرگ شده ی تلویزیونیم
                 و میخوایم باور کنیم
                 که یه روز میلیونر ستاره سینما یا موسیقی راک می شیم
                 ولی نمی شیم
                 آروم آروم داریم متوجه واقعیت می شیم
                 و خیلی خیلی هم کفری هستیم





 
    (تصویر مربوط به سکانس نیست)


براد پیت :     شخصیت تو به شغلت نیست

                   به پولی که توی بانک داری نیست
 
                   به اون ماشینی نیست که می رونی

                  به محتویات داخل کیف پولت نیست

                  به اون لباس ارتشیت نیست

                  تو یه عوضی پر از ادا و اصولی...



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۲ ، ۱۴:۰۹
مجتبے ‌‌

http://s1.picofile.com/file/7535228381/1674.jpg

میلی که تو رو وادار به شعر گفتن میکنه چیه؟
 هـمـون میلی که تو رو وادار به تـــوالــت رفتن مــی کنـه .

بـه نـویـسنـده هـــای جــوون چــه توصیه ای داری ؟
خــوب بنوشن ،
تنهـا نخوابن ،
و ســـیگــار زیاد بـکـشـن .

توصیه ات به نویسنده های کار کشته چیه؟
اون ها اگه زنده ان به توصیه من نیازی ندارن !


← موسیقی آب گــــــرم →
چارلــز بــوکــوفـسکـی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۱۹
مجتبے ‌‌
.
سه مورچه روی بینی مردی که در آفتاب به خواب رفته بود به هم رسیدند. پس از آن که هریک به رسم قبیله ی خود به همدیگر درود گفتند، همانجا سرگرم گفت و گو شدند.

مورچه اول گفت: از این تپه ها و ماهورها برهنه تر تاکنون ندیده ام .تمام روز را در پی دانه ای. هر چه باشد گشته ام .هیچ چیز پیدا نمی شود.

مورچه دوم گفت: من هم چیزی پیدا نکرده ام .با آن که هر گوشه و کناری را گشته ام . این به گمانم همان چیزی است که همگنان من به آن می گویند زمین نرم و روان ، که چیزی در آن نمی روید.

آنگاه مورچه سوم سرش را بلند کرد و گفت: دوستان، ما اکنون روی بینی مور اعظم ایستاده ایم .یعنی مور بزرگ و نامتناهی، که تنش آن قدر بزرگ است که ما آن را نمی بینیم ، و سایه اش آن قدر وسیع است که ما حدودش را پیدا نمی کنیم، و صدایش آن قدر بلند است که ما نمی شنویم و اوست که همیشه حی و حاضر است.

چون که مورچه ی سوم این گونه سخن گفت، مورچه های دیگر به یکدیگر نگاه کردند و خندیدند.
در آن لحظه مرد خفته جنبشی کرد و در خواب دستش را برداشت و بینی اش را خاراند و هر سه مورچه له شدند. ( این هم عذاب خندیدن بر مور بزرگ! ) زبان درازی

"جبران خلیل جبران "


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۱۷
مجتبے ‌‌