کافه زندگی

کافه زندگی

حوصله‌ی شرح قصه نیست...🌷

طبقه بندی موضوعی
http://codename13.persiangig.com/image/1.Pictures/4/1963.jpg
رویــاهـایـم را مـیگذارم پـشت در...
بــیچاره رفتــــــگر!
چــــه بار سنگینی دارد امــشب
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۳ ، ۲۰:۱۰
مجتبے ‌‌

امروز بواسطه ی وبگردی به چیز جالبی برخوردم. از اون چیزهایی که گرچه قبلا شاید به دنبالش نبودم، اما الان که اون رو دارم احساس میکنم همیشه به دنبالش بودم، و خوشحالم.
کتابچه " پیامک های صادق هدایت " رو پیدا کردم.
این کتابچه مجموعه ای از سخنان کوتاه، زیبا، معترضه و بعضا نامفهموم (البته نه قطعا) صادق هدایت هست که از درون داستان ها و کتاب های اون بیرون کشیده شده و گردآوری شده.
مجموعه ی جالبی هست

http://codename13.persiangig.com/image/1.Pictures/4/131.jpg
گردآورنده: علیرضا فیروزی
حجم: 450 کیلوبایت
نوع فایل: PDF
تعداد صفحات: 104

 پیامک های صادق هدایت
download


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۲۹
مجتبے ‌‌

بی بهانه، برای اردیبهشت....



طبیعت استان فارس
عکاس: افشین عزیزی



کسرا عزیزا ، کیا کلهر - اردیبـهشتی


 
  لینک




* لوکیشن موزیک ویدئو این ترانه  هم جالبه. توی یک جنگل و یا دامنه ی کوهی ضبط شده که اگر در ایران باشه بسیار بسیار زیباست.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۳۸
مجتبے ‌‌

http://codename13.persiangig.com/image/1.Pictures/4/woody_logo3.png


داستان خیلی جالب و طنز گونه ی " اعترافات یک سارق مادرزاد " اثری هست از کمدین، بازیگر، کارگردان، نویسنده ، موسیقی‌دان و در کل آدم بزرگی که همون وودی آلن باشه
این داستان کوتاه بخشی از کتاب "مرگ در میزند" وودی آلن هست. تا اونجایی که میدونم مجموعه ای از داستان های جذاب با درون مایه ی طنز هست. بطور کلی :دی ، چون آدم زیاد کتاب و رمان خونی نیستم و بیشتر بصورت موردی ، نویسنده خاص ، موضوع برجسته و... هست که چیزی رو میخونم و بیشتر مقاله، نوشته ها و وب سایتای معتبر اینترنتی رو مرور میکنم،   پس انشاءالله فرصتی بشه و بخونمش...
پیشنهاد میکنم حتما استفاده کنید!

  • نسخه ی صوتی، که فایل کم حجمی هم هست رو میتونید از اینجا دانلود کنید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۰۵
مجتبے ‌‌

شدیدا پیشنهاد میشه ویدئوهای Alireza24 رو ببینید، همه!

*پی نبشت

Alireza24 بهترین ویدئو بلاگر ایرانی هست که بنده میشناسم. ویدئوهای تمیزی میسازه. موضوعاتش دقیقا جزء دغدغه های ذهنی خودم هم بوده. و همینطور اینکه در کارش هوش و ذکاوت بخرج میده و من ازش خوشم میاد...
امیدوارم همیشه ادامه بده.
ویدئو های کاملش رو میتونید از شبکه ی خودش با همین نام در یوتیوب تماشا کنید. گرچه چندتایی هم از کارهاش در آپارات هست.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۰۳
مجتبے ‌‌

این فیلم چقدر بزرگه ؟!
نمیدونم....
اما اونقدری بزرگ هست که در بین 10 فیلم برتر تاریخ سینما قرار بگیره
خیلی خوشم میاد ازش.از بهترین فیلمای مردونه س!

در باشگاه مشت زنی آدم ها  به دنبال زد و خورد نبودند...
شاید به دنبال تخلیه روانی،بروز خود واقعی، سبک شدن و نهایتاً آرامش بودند!
آرامش... چیزی که بشر خودش رو برای رسیدن بهش از بدو تاریخ تا به امروز ، خفه کرده! و بهش نرسیده...




 

  (تصویر مربوط به سکانس نیست)

ادوارد نورتون :  یه ضرب المثل قدیمی هست که میگه همیشه کسی رو که دوست داری آزار میدی!
                          خب، تقریبا هم همینطوری میشه...





 
        (تصویر مربوط به سکانس نیست)

براد پیت :   من توی باشگاه مشت زنی قوی ترین و باهوش ترین مردایی رو می بینم که تا حالا شناختم
                   من این نیروی درونیُ احساس می کنم
                  همه آدمای مربوط به یه نسل!
                  بنزین پر میکنن
                  میز تمیز میکنن
                  و یا قربانی هایی با یقه های سفید هستن

                 اگهی های مربوط به ماشین و لباس جذابیت خاص خودشون دارن
                 ما کارایی رو می کنیم که ازشون متنفریم ، چون میخوایم با پولش چیزایی رو بخریم که بهشون احتیاجی نداریم

                 ما بچه های نسل وسط تاریخ هستیم
                 هیچ هدف و مقصدی نداریم
                 هیچ جنگ بزرگی نداریم
                 رکود شدید نداریم
                 جنگ بزرگ ما یه جنگ روحیه
                 رکود شدید، در زندگی خود ماست

                 همه ما بزرگ شده ی تلویزیونیم
                 و میخوایم باور کنیم
                 که یه روز میلیونر ستاره سینما یا موسیقی راک می شیم
                 ولی نمی شیم
                 آروم آروم داریم متوجه واقعیت می شیم
                 و خیلی خیلی هم کفری هستیم





 
    (تصویر مربوط به سکانس نیست)


براد پیت :     شخصیت تو به شغلت نیست

                   به پولی که توی بانک داری نیست
 
                   به اون ماشینی نیست که می رونی

                  به محتویات داخل کیف پولت نیست

                  به اون لباس ارتشیت نیست

                  تو یه عوضی پر از ادا و اصولی...



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۲ ، ۱۴:۰۹
مجتبے ‌‌

http://s1.picofile.com/file/7535228381/1674.jpg

میلی که تو رو وادار به شعر گفتن میکنه چیه؟
 هـمـون میلی که تو رو وادار به تـــوالــت رفتن مــی کنـه .

بـه نـویـسنـده هـــای جــوون چــه توصیه ای داری ؟
خــوب بنوشن ،
تنهـا نخوابن ،
و ســـیگــار زیاد بـکـشـن .

توصیه ات به نویسنده های کار کشته چیه؟
اون ها اگه زنده ان به توصیه من نیازی ندارن !


← موسیقی آب گــــــرم →
چارلــز بــوکــوفـسکـی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۱۹
مجتبے ‌‌
.
سه مورچه روی بینی مردی که در آفتاب به خواب رفته بود به هم رسیدند. پس از آن که هریک به رسم قبیله ی خود به همدیگر درود گفتند، همانجا سرگرم گفت و گو شدند.

مورچه اول گفت: از این تپه ها و ماهورها برهنه تر تاکنون ندیده ام .تمام روز را در پی دانه ای. هر چه باشد گشته ام .هیچ چیز پیدا نمی شود.

مورچه دوم گفت: من هم چیزی پیدا نکرده ام .با آن که هر گوشه و کناری را گشته ام . این به گمانم همان چیزی است که همگنان من به آن می گویند زمین نرم و روان ، که چیزی در آن نمی روید.

آنگاه مورچه سوم سرش را بلند کرد و گفت: دوستان، ما اکنون روی بینی مور اعظم ایستاده ایم .یعنی مور بزرگ و نامتناهی، که تنش آن قدر بزرگ است که ما آن را نمی بینیم ، و سایه اش آن قدر وسیع است که ما حدودش را پیدا نمی کنیم، و صدایش آن قدر بلند است که ما نمی شنویم و اوست که همیشه حی و حاضر است.

چون که مورچه ی سوم این گونه سخن گفت، مورچه های دیگر به یکدیگر نگاه کردند و خندیدند.
در آن لحظه مرد خفته جنبشی کرد و در خواب دستش را برداشت و بینی اش را خاراند و هر سه مورچه له شدند. ( این هم عذاب خندیدن بر مور بزرگ! ) زبان درازی

"جبران خلیل جبران "


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۱۷
مجتبے ‌‌

جهان در برهه ای از زمان و مکان در حال پیشروی هست که چه بخواهیم چه نخواهیم، ما در بخش زیادی از زندگی روزمره خودمون، محتاج اینترنت هستیم.
چه بخواهیم و چه نخواهیم (البته انگار عده ای خیر اندیش و زحمت کش اون رو برامون نمیخوان!) وابسته به اون شدیم. این امر برای کسانی مثل خودم که با اینترنت (یا بهتر تلفظ شود: فeeلـترنت) بصورت دائم سر و کار دارند، امری کاملا مهم هست.
البته چه کنیم که هرچه دست و پا بزنیم برای رسیدن به مطلوب، مثال دست و پا زدن در باطلاق صنعت خودروسازی کشور برای سوار شدن بر مرکب یک خودرویی که بشود اسمش رو خودرو گذاشت هست. :)
اما غرض از این پستم ارائه ی نمونه ای از دستآوردی قدیمی، که جدیدا از اون مطلع شدم بود. نمونه ای از  اجرای عدالت اجتماعی در کشورم! و مقایسه ی آن (که البته به عهده ی خودتون باشه) با بلاد کفر .

یک ارگان دولتی نامحترم که ارائه دهنده ی اصلی اینترنت در سطح کشور هست،برای مثال اینترنت 1 مگابیت بر ثانیه را به قیمت حدود 15 دلار از سرویس دهنده ی خارجی خریداری میکنه، و اون رو با قیمتی در حدود 250 هزار تومان به سرویس دهنده های داخلی ارائه میده. و سرویس دهنده ها هم بقول معروف با اضافه کردن آب به خدماتشون و اشتراک گذاری اینترنت بین n مشترک! اون رو به من نوعی ارائه میدن :)
تنها راه حل: پایان تصدی ارگان های دولتی در ارتباط با اجرا و قانون گذاری های فضای مجازی!

نکته ی مدیریتی عدالت اجتماعی و یا حقوق ابتدای بشری ما، بسر رسید
اما  کلاغه کابل اینترنت کف اقیانوس نوک زد و اینترنت قطع شد، پس کسی به خونه ش، نرسید :)




http://s2.picofile.com/file/8284193734/world_internet_speed1.jpg


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۲ ، ۲۳:۵۸
مجتبے ‌‌

چقد این خبر جالب بود برام!
واقعا با مزه س...

 

مهر: یک کشاورز چینی در مزرعه خود مرغی دارد که فکر می کند پنگوئن است و به همین علت همانند پنگوئنها به صورت قائم راه می رود.نام این مرغ مجنون "مامبل" است که در یک مرزعه واقع در "ژیانگسو" در شرق چین زندگی می کند.

صاحب این مرزعه که "لو شی" نام دارد در خصوص مرغ خود اظهار داشت: "این مرغ فکر می کند پنگوئن است و به جای اینکه همانند همنوعان خود به صورت افقی راه برود همانند پنگوئنها به صورت قائم و با غرور راه می رود."

مامبل نام پنگوئن قهرمان کارتون "خوش قدم" است. این پنگوئن به خاطر ویژگی خاصی که در حرکت دادن پاهایش داشت توانست با انجام رقص ویژه ای با انسانها ارتباط برقرار کند.

 این کشاورز چینی در این مورد توضیح داد: "من هرگز موفق نشدم کارتون خوش قدم را ببینم اما این اسم را دوست داشتم. هر چند که پرنده من شاید ویژگی پنگوئن را نداشته باشد اما به هر حال فکر می کند که پنگوئن است و به همین دلیل این اسم را برایش انتخاب کردم. خانواده من این مرغ را خیلی دوست دارند و بنابراین ما تصمیم گرفتیم که به جای آنکه آن را در دیگ بیندازیم از آن نگهداری کنیم."

براساس گزارش دیلی میل، مامبل مرغی که فکر می کند پنگوئن است ساعتها به آب خیره می شود و احتمالا به این موضوع فکر می کند که شاید همانند پسرعموهای قطبی خود بتواند شنا کند.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۲ ، ۱۵:۵۸
مجتبے ‌‌